ماتیارماتیار، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

عشق ماندگار من

جشن تولد 9 سالگی

سلامی دوباره بعد از 2 سال ،باورم نمیشه که اینقدر سریع داری بزرگ میشی😍 انگار همین دیروز بود که برای به دنیا اومدنت کلی روز شماری میکردم و الان 9 سال از اون روز ها گذشت🙂 امسال زیاد دلم برات تنگ نمیشد چون به خاطر وجود کرونا همش پیشم بودی 😜 ولی روز تولدت رفتیم مدرسه که کارنامه پایه سوم بگیرم که همه رو خیلی خوب گرفتی👌 همیشه بهت افتخار میکنم و میدونم که تو زندگیت موفق خواهی شد 😘مدیر مدرستون هم خیلی تشکر می کرد چون میدونست بچه ها و خانواده ها امسال خیلی دارن تلاش می کنن و زحمت میکشن ، دو یا سه تا از دوستات هم تو حیاط مدرسه دیدیم و بهشون گفتم که امروز تولد توست و دعوتشون کردم خونه بهتون خیلی خوش گذشت و خاطره ی خوبی براتون شد.  دوست...
21 اسفند 1399

شروع تابستان ماتیار من

با یک چشم به هم گذشتن تابستان هم از راه رسید ماتیار جون امروز دومین جلسه ی استخر رفت خیلی مربیش راضی بود میگفت از پر عمق نمی ترسه و اگه همین طور پیش بره خیلی زود راه میافته خودش که خیلی دوست داشت بهش میگم چی یاد گرفتی امروز میگه مربیم فقط می گه خودت تو آب شل کن😂😂 به من می گه تو خیلی زود یاد می گیری دیروز هم کلاس ژیمناستیک بردمش مربیش آقای لطفی و همکارش خیلی مربی خوبی هستن ماتیار تو ذهنش بود و ماتیار دید خوشحال شده بود هفته ی پیش رفتیم سد لفور ماتیار کلی آب بازی کرد الان هم رفته پایین با خاله سمانه داره کارتینگ که همون کارت بازی قدیم خودمونه بازی میکنه کلاس شطرنج هم که آقای شهره هست همچنان میره قربون اون ژست گرفتنت برم 😘😘😘 اینجا هم موق...
4 تير 1397

آخرین روز پیش دبستانی

هفته ی پیش آخرین روز پیش دبستانی ماتیار جون من بود ساعت 1 بعد از ظهر با ماتینا رفتیم مدرسه. تا بچه ها با ارگ زن تمرین داشته باشند و ساعت 2.5 هم جشنشون شروع شد کلی بچه ها هیجان داشتند برای این جشن از هر مادری 40 هزار تومان پول جمع کردند و براشون میز و صندلی سفارش دادن و برای هر بچه یک جایزه تهیه کردن کیک گرفتن و برای پذیرایی بستنی و کیک و آب میوه دادن خلاصه بچه ها کم و بیش با دی جی 😂😂 خوب پیش رفتن و باهاش هم خونی می کردن ماتینا هم خیلی انگار بهش خوش گذشت و دادا رو صدا میکرد😂😘 👏👏👏👏😘😘😘 هیچ وقت خاطره اولین جشن مدرسه فراموش نمیشه👌👌🌹 این هم ماتینا جون تو جشن فارغ تحصیلی داداشش👼👼👼 جایزه هم براشون این بازی فکری گرفتن خیلی هم عال...
1 خرداد 1397

ماتیار و اسباب بازی هاش

ماتیار الان داره با خواهرش بازی میکنه. امروز ۱۹ فروردین ۹۷بعد از دیدن آخرین قسمت فیلم پایتخت  حسابی با خواهرش شیطنت کرد ماتیار خیلی پسر خوبیه من دوستش دارم. این جمله رو خاله سمانه گفت 😘😘😘 ماتیار سومین دندونش روز اول فروردین ۹۷ در خونه ی مامانی صفیه افتاد 👼👼👼امشب فیلم پایتخت ۵ رو با خاله سمانه دیدیم , این قسمت پایتخت ۵ خیلی وحشتناک بود مخصوصا اون قسمت که بهتاش  و نقی و ارسطو داشتند با داعشی‌ها می‌جنگیدند این جمله رو هم ماتیار گفت: قسمتی که توی ایران بود خیلی خنده دار بود هم خنده دار و هم وحشتناک ,ماتیار عاشق ماشین هاشه مخصوص ماشینی که مامانی مریم توی تولدش خرید ,یه مدت  گیر داده بود برام نیسان بخرید ما هم براش نیسان خریدیم و باز...
19 فروردين 1397

نوروز 97

امروز 7 فروردین 97 پسر من 6 سالگیش تموم شده و میره توی 7 سال و باید همین روزها برم و واکسن 7 سالگیش بزنم انگار همین دیروز بود که واکسن 6 ماهگیش زدم چقدر زمان زود می گذره دیروز تولد پسر عموش بود که با ماتیار دو روز اختلاف داره رفتیم تولدش ولی کلی بچه ها شیطونی کردن این دفعه ماتبار بینشون آروم تر بود ولی پسر غمو و دختر عموش که دیگه حسابی مجلس گرفته بودن تو دستشون و بیچاره پسر عموی ماتیار کلی از مامانش کتک خورد ولی فکر کنم از بس که ذوق تولد داشت از خود بی خود شده بود و اصلا نمیدونست داره چیکار می کنه ماتیار هم کلی با بچه ها بازی کرد وکلی هم عکس با دختر عمش که دقیقا 4 سال از ماتیار بزرگتره انداختن یواشکی گوشی من رو برده بودن تو حیاط آقا عزی...
8 فروردين 1397

تولد 6 سالگی ماتیار

سلامی دوباره بعد از یک غیبت طولانی هفته ی پیش تولد 6 سالگی ماتیار بود بعد از کلی نقشه کشیدن که هر کس برام چی بخره و بالاخره یک ماشین کنترلی که از  6  ماه پیش تو فروشگاه نشون کرده بود و با کلی پا فشاری مامانی ماتیار که خیلی دوسش داره براش خرید ، حدود 3 ماه عکس این اسباب بازی رو برای مامان بزرگ و خالش می فرستاد تو تلگرام که حتما این برام بخرید و بالاخره ماتیار من به خواستش رسید کاشکی خیلی از ما هم برای رسیدن به خواسته هامون اینقدر پافشاری می کردیم     ماتیار در حال پذیرایی از مهمان ...
11 اسفند 1396

اولین استخر ماتیار

سلامی دوباره و سرشار از عشق به زندگی و همه ی کسایی که عاشق زندگی هستند ، امروز بعد از ماه ها مشغله کاری و روزمرگی  دلم تنگ شد برای نوشتن، صبح زیبای امروز حال هوای بهاری داشتم تا یه صبح زمستانی ، باران زمین شمالی رو زنده کرده بود ولی از طرفی آسمان آفتابی صاف با ابرای آبی لاجوردی و بوی علف های خیس خورده حس تازگی بهم می داد، صبح های شمال رو دوست دارم بوی درخت های پرتقال، بوی شالیزار بوی خاک همه و همه... بعد از 5  ماه مجدد رفتم دانشگاه که کارای فارغ التحصیلیم انجام بدم همه چیز سر جای خودش بود ولی انگار سال ها دور بودم از اون محیط ، دلم برای همه تنگ شده بود حتی برای نگهبان ، کلا خیلی وقت ها دلتنگ عمری می شم که مثل برق و باد می گذره ،...
25 آذر 1394